7 ماه
همش بهت میگم دلم برات تنگ شده. از ٢٨ مهر ندیدمت. ٧ ماهه... مامان باباهامون با هم قهر و دعوا میکنن گناه ما چیه! حالا هم که آشتی کردن مینا جون نمیخواد منو ببینه. وقتی بابا رو بعد از ٢-٣ ماه دیدی اول ذووووق کردی بعد بغض... و ساعت ها بغض کرده بودی و فقط سرت رو شونه ی بابا بود... وقتی بابا داشت تلفنی باهام حرف میزد بهش گفتم که گوشیو بده به تو... گوشیو نگرفتی... بابا گفت: مریمه! و تو گوشیو گرفتی و من باهات صحبت میکردم... ولی... تو ساکت شده بودی ... با اینکه زیاد نمیتونی حرف بزنی داد زدی: مریم! (میم!) و بغض کردی... الهی قربونت برم که بعد از ٧ ماه هنوز منو یادت نرفته... ...
نویسنده :
مریمووولی
7:42